آرامش ِ پنهان



هواللطیف.

صدایی پخش می شود و فضا را پر از حال و هوایی عجیب و غریب می کند.

«به هوای تو من، تو خیال خودم، بی تو پرسه زدم.

منو برد به همان، شبی که به چشای تو زل می زدم.»

من را می برد به هوای خاطره ها. خاطره های دور و درازی که داشتم و گاهی چقدر دلم برای کسانی تنگ می شود که برهه ای از زندگی ام را رقم زده اند و یا در فصلی از زندگی ام آنقدر پررنگ حضور داشته اند که حالا نبودنشان انگار چیزی را کم دارد. گاهی دلم می خواهد رهای از زندگی و کارها و دغدغه ها و استرس پایان نامه و آینده و هزار فکر دیگر، فقط گوشه ای بنشینم و به آهنگی که دوست دارم گوش کنم و برای خودم در گذشته ای سیر کنم که اگر نبود، مسیر امروز من به اینجا نمی رسید.

خوشحالم که قبل از ازدواجم خاطره ای واقعی از هیچ مردی که بوده باشد و در چشم هایش زل زده باشم ندارم، خوشحالم که هرکسی بود در حد رسمیت خواستگاری و دوران آشنایی بود و چقدر خوشحالم که تمام آن هایی که قبل از او آمدند، نشد که بشود و رفتند به سوی تقدیرشان و چقدر خوب است که آدم تا قبل از ازدواجش خاطره ای واقعی با هیچ مردی نداشته باشد.

هرچند روزهایی همین جا، احساسات من هم درگیر اتفاقاتی شده بود که حالا بعد از این همه سال، آن ها را بازی های بچگانه ی شیرینی میبینم که خدا را شکر توانستم تاب بیاورم و آن روزهای سخت را بگذرانم و از بازی سرنوشت سربلند بیرون بیایم.

حالا خاطره هایم با مرد زندگی ام همان شبی ست که به چشم هایش برای اولین بار زل زدم و حس کردم که چقدر می توانم دوستش داشته باشم.

در میان دوستان و اطرافیانم کسانی بودند که دوست پسر داشتند و می گفتند حالا کو تا ازدواج! حالا عاشقی کن و جوانی کن! و من هیچ وقت نخواستم و خدا را شکر که خدا هم در مسیرم قرار نداد که خاطره ای بسازم!

حالا می توانم با خیال راحت به همان شبی فکر کنم که در خیابان رزمندگان بودیم و محمد هزاربار خیابان را می رفت و تقاطع را دور می زد و از من جواب می خواست. چقدر آن روزها خوب و شیرین و پر ازاسترس بودند. و چقدر هوایش را  دوست دارم


خواننده می خواند:

« من به دنیای تو با این احساس ناب عادت کردم، عادت کردم.

بعد از آن شب سرد هر نگاه تو را عبادت کردم.»

دوسال پیش همین روزها بود که درگیر شده بودم و باید به رفت و آمدهایم ادامه می دادم و داشتم حس می کردم که انگار این یکی با بقیه فرق دارد و چقدر دوست دارم که با او به همه جای شهر بروم.

آن شب سرد که از شب نشین برمیگشتیم و از سرما تا ده دقیقه هیچ کدام نمیتوانستیم هیچ حرفی بزنیم و من داشتم به نیم ساعت پیش فکر می کردم که در سالن شب نشین برای قرعه شی اسم هایمان را نوشتیم و چقدر مطمئن شده بودیم که این رابطه ادامه دارد! چرا که اسم هر دومان را نوشتیم و برای جایزه هایش نقشه کشیدیم. آن شب اولین بار بود که نامش را صدا زدم و در چشم هایش زل زدم و خیلی خوب تر از تمام جلسات قبل دیدمش.


گاهی در اثر اصطکاکات زندگی یادمان میرود روزهای خوبی داشتیم و حال و هوای خوبی که حاضر نبودیم با تمام دنیا عوضش کنیم، و شاید روزهای بد زندگی باید به همان روزهای خوب بازگردیم و یادمان بیاید که طرفمان کیست و کجای زندگی هم ایستاده ایم.


خواننده می خواند و دیگر غمگین می خواند و دلم میخواهد اینجاهای آهنگ جلو برود تا اینجا

«دل به تو دادم که غمم برهانی، نشوی تو همان کس که به درد بکشانی

کاش که شود باز که یه روز تو بیایی و بمانی.»

چقدر اینجای آهنگ را دوست دارم، ماندن و بودن و حرف از این ها زدن خوب است و پر از انرژی مثبت

بعضی از آهنگ ها هست که آدم باید فقط تا همان قسمت خوبش گوش کند و بقیه ی آهنگ را قطع کند، کاش اصلا خود خواننده همین کار را می کرد!


آهنگ ها و روزها و لحظه هایی هست که دلم میخواهد اینجا ثبت شوند.

شاید این آهنگ را برای چهلم دوست عزیزم شیوای نازنینم که حالا چهل روز است میان ما نیست، گوش دادم اما این قسمت هایش مرا یاد روزهای خوب خودم می اندازد

روزهایی که حالا نیاز به یادآوری اش دارم که غم الان مرا با خود ببرد به دوردست ها

خدای مهربانم، مهربانی ات همیشه شامل حالمان بوده و هست، من در آن آزمون های سخت زندگی ام که سربلند بیرون آمده ام، نتیجه اش را به خوبی دیده ام و حالا هم از تو می خواهم که از این آزمون جدید و سختم هم سربلند بیرون بیایم تا با هدیه های الهی ات حال دلم خوب شود.

کمکم کن

خدایی هایت بهترین اتفاق این عالم است

مهربانترینم

روزی که بخواهم به سوی تو بیایم، حتما با اشتیاقی بی وصف خواهم آمد

چرا که تو بهترینی و چه بخواهم جز آنکه در هوای تو باشم.

خدای جان جانانم

کمکم کن از هدیه های الهی ات مواظبت کنم، دلم را به تو می سپارم، تو نیز مواظب دل من باش

خدایی هایت را همیشه منتظرترینم.

همیشه

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRAGuH2w-erRl4X0ZdQKc_L9i236AF3-4zo0DBnXguHwfncZYwcPw

پی نوشت1: آهنگ به هوای تو از فرزاد فرخ

پی نوشت 2: ببخشید بابت تاخیر و نبودنم، پایان نامه ام شب و روزم را گرفته و کاش تمام می شد و راحت می شدم.

پی نوشت 3: چهلمین روز درگذشت شیوا بود. دلم به حال پدر و مادر و خواهر و برادرش غصه می خورد. دلم به حال ترنم دو ساله اشت غم دارد. دلم برای شوهرش که چقدر تنها شده، می گرید. خدایا خودت به همه شان صبری جمیل عطا کن که تاب بیاورند این تب سوزان را.

پی نوشت 4: فاتحه ای و صلواتی برای شیوای عزیزم لطفا بفرستید.

پی نوشت 5: کاش قدر تمام داده ها و نداده های خدا را بدانم. که در داده هایش رحمت و در نداده هایش حکمتی ست.

پی نوشت 6: یاد گرفته ام که زندگی ناگهان فرصت ها را از دست آدمی می قاپد! همدیگر را بیشتر از قبل دوست داشته باشیم.


هواللطیف.

اربعین امسال هم تمام شد و قسمت ما نشد که بشود انگار. هر چند معتقدم هم دعوت و قسمت مهم است و هم همت! اما من تنها تصمیم گیرنده نبودم و خب نشد که بشود. پتویی که همان سال با خودم به کربلا و زیارت اربعین برده بودم را امسال به پدرشوهرم دادم، که اگر خودم نرفتم اما لااقل پتویم برود. پدرشوهرم هم تمام راه را پیاده رفته بود و کاظمین و نجف و کربلا و خلاصه بهترین های زمین را گشته بود و روزهای آخر، ساک و پتو و همه ی وسایلش گم شده بود.  از قدیم می گفتند وقتی چیزی در سفرت جای گذاشتی یا گم کردی یعنی که دوباره طلبیده می شوی و می آیی! و من دل خوشم به این عقیده، کاری ندارم که درست است یا خرافه، دوست دارم که اعتقاد داشته باشم به این حرف و دلم را خوش کنم که بالاخره روزی هم قسمت من پیاده روی اربعین می شود با پتویی جدید و همسفری هایی که چقدر از خدایم خواسته بودم که با آن ها همسفر شوم.

اربعین تمام شد و ربیع آمد. ربیع امسال اما برای ما خوب شروع نشد. یکی از دوستانم که زائر امام رضا علیه السلام بود، در راه برگشت همراه شوهر و بچه و خوانواده شوهرش، تصادف می کنند و تنها او فوت می شود! اینقدر خبر شنیدش برایمان سنگین تمام شد که از شنبه 19 آبان تا حالا هر روز و شب جلوی چشمانم است و نمی توانم روزهایی که باهم بودیم و به سفر می رفتیم و تفریح و سینما و را فراموش کنم.

نمی دانم در آخرین سفرش، با امام رضا چه حرفی زده بوده، چه آرزویی کرده، چه چیزی خواسته که اینطور سبکبال و رها و آمرزیده شده پیش به سوی حق شتافته.

دلم برای شوهرش و بچه اش، مادرش و پدرش، خواهرش و برادرش آتش گرفته. به قول مادربزرگش که می گفت ای خاک چطور کسی به این خوبی و خوشگلی و مهربانی و زیبایی را در خودت جای میدهی؟! و چقدر راست می گفت. شیوا یکی از خوشگلترین دخترانی بود که در همه ی عمرم دیده بودم. یکی از مهربانترین و خوش مشرب ترین آدم هایی که در طول زندگی ام با آن ها به سفر رفته بودم و چقدر حیف بود که رفت.

در راه مراسم، مادر و زن دایی ام به فکر مادرش بودند، پدرم به فکر پدرش بود و من به حال شوهر و بچه اش دلم کباب بود. با خودم فکر می کردم شاید اگر من هم مادر بودم، می توانسم اولویت این سختی را به مادرش بدهم. و شاید اگر خواهری داشتم این اولویت را به خواهرش می دادم.  در راه به این فکر می کردم که آدم ها بنا به تجربیات و نوع دلبستگی هایی که دارند، برای خودشان وقایع را تفسیر می کنند، قانون وضع می کنند و خوبی و بدی را از هم تشخیص می دهند.

این تفاوت در نظرات برایم جالب بود و بعد فکر کردم که اصلا نمی شود هیچ قضاوتی نمود. برای هر کسی به اندازه ی میزان دلبستگی ها و زمانی که پیش عزیزش بوده ، نبودنش درد دارد و بینهایت سخت است.

یکی می گفت بچه اش را گذاشت و رفت، دیگری می گفت شوهرش را تنها گذاشت، آن یکی می گفت بیچاره مادرش که بی مونس شد، آن دیگری به حال خواهر و برادرش دل می سوزاند و من آن جا داشتم به این فکر می کردم که کاش خدا اگر این ها را اینگونه امتحان کرده، صبر و طاقتش را هم به همه شان بدهد، برای هر کسی به میزانی که سختش است، آسان کند و برای فرزند بی مادر شده اش جبران نماید.

تا به حال بارها شده که به مرگ خودم فکر کنم، اینکه چگونه می میرم، اصلا بعد از من چه می شود؟ بقیه و عزیزانم چکار می کنند؟ اینجا که بهترین و مونس ترین دوستم در این هشت سال بوده چه می شود؟ اصلا کسی از دوستان مجازی ام خبر دار می شود یا نه؟ همه ی اینها برایم سوالاتی شده بی اندازه مبهم و شاید همین مبهم بودن است که زندگی را جذاب می کند.

راستش دلم می خواهد زمانی که خدایم برایم مقدر کرده تا به سویش بشتابم، شهید بشوم. نمی دانم چگونه ولی دلم میخواهد به مرگ همینطوری و الکی و با حادثه نمیرم. دلم شهادت می خواهد؛ شهادت حس عجیبیست که نمی توانم توصیفش کنم.

دلم میخواهد مرگ من یک جوری باشد که همه بفهمند. اصلا یک شهر و یک کشور و یک دنیا بفهمند. این را هم نمی دانم چگونه ولی برایم اینگونه رفتن، لذتی بی اندازه دارد.

دلم میخواهد بعد از مرگم کسانی را داشته باشم که به یادم باشند و با تمام شدن مراسم ترحیم و هفتم و چهلم و سالگرد، مرا به فراموشی نسپارند. همانگونه که من بعد از 13 سال از دست دادن مادر بزرگم، هنوزکه یادش می افتد مانند باران بهاری گریه می کنم و برایش دعا و نماز می خوانم و فراموشش نکرده ام.

دلم میخواهد کسانی باشند که بعد از سال ها هم مرا یاد کنند و برایم دعا و برکات و خیرات بفرستند.

دلم میخواهد بعد از مرگم همه بگویند آدم خوبی بود. راستش را بخواهی همیشه هم سعی کرده ام آدم خوبی باشم و از حرام خدا دوری کنم و حلال خدا را حلال بدارم.اما دوست دارم همیشه طوری زندگی کنم که اگر زمانی یاد من افتادند بگویند او جز خوبی چیزی نداشت.

 تمام این هشت سالی که اینجا را به وجود آورده ام و انس و مونس تمام این سال هایم بوده، هیچ کس از آشنایان و دوستان و خانواده ام خبر نداشته و ندارند که اینجایی هست و فرینازی که زمانی می نوشت و حالا روزنوشت ها و دغدغه ها و حرفهای مگویش را اینجا می گوید؛ دلم می خواهد واکنش تمام کسانی که مرا میشناسند و با من زندگی می کنند را پس از مرگم ببینم وقتی واژه به واژه ی اینجا را خواهند خواند.

اما کسی نیست که برایشان رمزگشایی کند. تنها خودم می دانم هر جمله از نوشته ها و متن هایم چیست و کیست و منظورش چیست و این یک حس مرموزانه ی باحالی دارد

با اتفاقاتی که این یک سال اخیر و مرگ و میر هایی که در خانواده و دوستان و آشنایان داشته ایم، راستش به این قضیه رسیده ام که اصلا پیر و جوان و نوجوان ندارد! مرگ حق است و دست خداست و آدمی همیشه باید طوری زندگی کند که آماده اش باشد اما تا حالا فرصت نفس کشیدن دارد هم خوب زندگی کند و دنبال رویاها و آرزوهایش برود و کسی را آزار ندهد و حواسش به آخر عاقبتش باشد.

من هنوز خیلی کار نکرده دارم، خیلی حرف های نزده، خیلی آرزوهای مانده و رویاهای تحقق نیافته، هنوز حس می کنم خیلی خیلی در این دنیای فانی کار دارم اما می دانم که با وجود همه ی اینها، باید که همواره حواسم به خودم، کارهایم، رفتارم، و آنچه که از خود به جای می گذارم باشد.

دلم میخواهد از امروز بیشتر از همیشه مفید باشم، بیشتر از همیشه به دنبال رویاهایم بدوم. و بیشتر از همیشه آماده ی هر اتفاقی باشم!



پی نوشت: برای شیوای نازنینم که به معنای واقعی گل بود و ناز و زیبا و  مهربان، فاتحه ای بخوانید. و برای عزیزانش دعا کنید که این داغ عظیم را تاب بیاورند.


هواللطیف.

این روزها تشنه ام

تشنه ی صحن و سرایش

تشنه ی راه و شمردن عمودها 

غروب ها، در تکاپوی جستن موکبی که بتوان ذره ای استراحت نمود

تشنه ام

تشنه ی نیمه شب ها و راه افتادن و پیاده روی را با خواندن عاشورا و یس و آل یس آغاز نمودن.

و هزاران آرزو و دعایی که با هر قدم که برمیداشتم به خدایم می گفتم

یادش بخیر روز اربعین که گوشه ای از بین الحرمین خودمان را جا دادیم و نمی توانستیم از شدت جمعیت حرکت کنیم!

چقدر با امام حسین علیه السلام حرف زدم. چقدر از او خیلی چیزهایی را خواستم که حالا به کمی از آن ها رسیده ام و به خیلی هایش نه.

یادم هست گفتم که مرا هر ساله روانه ی این راه پر از عشق کنید.

اما

انگار همان یک بار بود .

این روزها دوستانم حلالیت می طلبند و روانه ی کرب و بلا و نجف و آن راه عجیب و غریب می شوند.

و من چقددددر تشنه ام

جرعه ای زیارت می خواهم

قطره ای نگاه

دلم می خواهد خاک پای تمام زائرانی باشم که دعوت شده اند.

کاش نوبت به دعوت ما هم میرسید.

کاش

نگاهی.

کاش.

https://newskala.ir/wp-content/uploads/2018/10/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86.jpg


اگر هر کدومتون امسال عازم کربلا بودین، خیلی خیلی خیلی یاد ما هم باشین خیلیییییی


هواللطیف.

اگر کسی از من درباره ی تو بپرسد، بی شک خواهم گفت میلادت زیباترین اتفاق دنیا بوده و هست. 

تو بهترینی 

تو مهربان تر از مادر به فرزندی

تو رفیق شفیقی

تو  پدری دلسوز و بی مانندی

تو پناه بی پناهی هایی

تو آرام جانی

تو حال خوش هر لحظه ای

تو فریاد رس فریادخواهانی

تو امام منی.

و بهترین اتفاق دنیا آشنایی با شما بوده و هست

و چقدر خوشحالم که دیرتر از این نشد. شناختنتان. دوست داشتنتان. به یاد شما بودن. عاشق شما بودن.

امام مهربانی هایی و من چقدر محتاج نگاه مهربان شما هستم. 

از شما یک اشاره و از من به سر دویدن.

از شما یک نگاه و از من به عرش پریدن.

میلادتان بینهایت مبارک باد. بر من و دوستانم و هر آنکه مهر شما را در دل دارد.

میلادتان بر تمامی آدم های روی زمین مبارک باد، حتی آنان که شما را نمیشناسند وحلاوت عشق شما را نچشیده اند.

کاااااش می آمدید و دنیا را زیبا می نمودید که دیگر همه چیز سخت شده. ما مردم عادی مصداق بارز مستضعفانی شده ایم که به حمایت شما نیازمندند. و چشم به راه آمدنتان.

کاش روز میلادتان با  روز ظهورتان یکی شود و تمام این کره ی خاکی را آذین ببندیم.

❤️❤️❤️

میلادتان گلباران امام زمانم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پله پله تا انسانیت Michelle هرچه هست اوست... آریاناپارس علیرضا بساک فصل رویش برسی انتخاب وخرید آنلاینdigibaner شرکت سایه روشن | پوشش سقف پاسیو | نورگیر ساختمان | نورگیر حبابی داناب